۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

بمانیم که چه؟

شعر محمدحسین شهریار

 f_Shahriar1m_543f94d

در جواب غزل آقاى «سايه» كه يك بيت آن چنين بود:
شهريارا تو بمان بر سر اين خيل يتيم
پدرا، يارا، اندوه گسارا تو بمان

سايه جان رفتنى استيم بمانيم كه چه
زنده باشيم و همه روضه بخوانيم كه چه

درسِ اين زندگى از بهرِ ندانستن ماست
اينهمه درس بخوانيم و ندانيم كه چه

خود رسيديم به جان، نعشِ عزيزى هر روز
دوش گيريم و به خاكش برسانيم كه چه

آرى اين زهرِ هلاهل به تشخّص هر روز
بچشيم و به عزيزان بچشانيم كه چه

دورِ سر هلهله و هاله شاهينِ اجل
ما به سرگيجه كبوتر بپرانيم كه چه

كشتيى را كه پىِ غرق شدن ساخته اند
هى به جان كندن از اين ورطه برانيم كه چه

قسمتِ خرس و شغال است خود اين باغِ مويز
بى ثمر غوره چشمى بچلانيم كه چه

بدتر از خواستن اين لطمه نتوانستن
هى بخواهيم و رسيدن نتوانيم كه چه

ما طلسمى كه قضا بسته ندانيم شكست
كاسه و كوزه سرِ هم بشكانيم كه چه

گر رهايى ست براى همه خواهيد از غرق
ورنه تنها خودى از لُجّه رهانيم كه چه

ما كه در خانه ايمانِ خدا ننشستيم
كفرِ ابليس به كُرسى بنشانيم كه چه

قاتلِ مُرغ و خروسيم، يكيمان كمتر
اين همه جان گرامى بستانيم كه چه

مرگ يك بار ــ مَثَل ديدم ــ و شيون يك بار
اين قَدَر پاىِ تعلّل بكشانيم كه چه

شهريارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانيم كه چه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر