۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

خسته دلان

زبونیّ و خواریّ و اندوه و درد، کافی نیست؟

پیرانمان رنجور و جوانان مان بی بضاعت، نه راهی به آهی، سنگینی دل را. و نه سقفیّ و پناهی آرام خاطر را. و نه امیدی به سحرگاهی این سرگردانان به شب خو کرده را.

چه مان است؟ مَردیم ما؟ آزرم مان کجاست؟ بر خود پذیرفتیم، نهب و غارت بی خدایان را؟ چشم پوشیدیم، قتل و اسارت خانواده مان را؟

شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند

***

به خدا قسم اگر شیر خدا امیرالمؤمنین علی میان ما بود و دست به دستش می دادیم روزگاری دیگر داشتیم.

به خدا قسم اگر سیدالشهدا میان ما بود و دستش می گرفتیم هر کوی و برزنمان به فلک فخر می فروخت.

به خدا قسم اگر مهدی موعود ـ که میان ماست ـ دست به دستش می دادیم شبمان روز و زمین مان آسمانی و روشن می شد.

***

خدایا! تو وعده دادی و وعده ات بازگشتی ندارد. که چون همه یک نفس بخواهیم ظهورش را اجابت می کنی.

خدایا این سحرگاه نیماه شعبان، دلهامان یکی است و یک خواسته دارد. نَفَس هامان یکی است و یک زمزمه دارد. ببین نجوایمان را: اللهم عجل لولیک الفرج… اللهم عجل لولیک الفرج..

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

زمین و آسمان پیرایه توست!

بیش از هر چیز «همزادپنداری» است که چشمانمان را به دنبال سطرهای یک متن داستانی می کشد، یا بر صفحه سینما یا تلویزیون نگاه می دارد.

اما هیچ یک از ما آیا آنقدر مرد هست که از بند این همزادپنداری رها شود و به جای همه خلقت خدا، یکجا، با یک اثر هنری همزادپنداری کند؟!

Aseman

۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

شتر / پاندا

من به احتمال زیاد در تناسخ قبلی شتر بودم. چون هم خیلی آب می خورم و هم بعد از بلعیدن کلی آب، با اینکه دهانم از آب خالی شده است باز هم با شدت چند بار عمل بلعیدن را بی اراده انجام میدهم.

Camel_Jordanian_Desert

نمیدانم. من کمرم را همیشه با تنه درختان می خارانم. فکر میکنم در تناسخ قبلی هم همین خرس بودم.

panda-sleep-2

شتر یا خرس، هر چه بودم، خر بودم که به این حال و روز افتادم.

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

بمانیم که چه؟

شعر محمدحسین شهریار

 f_Shahriar1m_543f94d

در جواب غزل آقاى «سايه» كه يك بيت آن چنين بود:
شهريارا تو بمان بر سر اين خيل يتيم
پدرا، يارا، اندوه گسارا تو بمان

سايه جان رفتنى استيم بمانيم كه چه
زنده باشيم و همه روضه بخوانيم كه چه

درسِ اين زندگى از بهرِ ندانستن ماست
اينهمه درس بخوانيم و ندانيم كه چه

خود رسيديم به جان، نعشِ عزيزى هر روز
دوش گيريم و به خاكش برسانيم كه چه

آرى اين زهرِ هلاهل به تشخّص هر روز
بچشيم و به عزيزان بچشانيم كه چه

دورِ سر هلهله و هاله شاهينِ اجل
ما به سرگيجه كبوتر بپرانيم كه چه

كشتيى را كه پىِ غرق شدن ساخته اند
هى به جان كندن از اين ورطه برانيم كه چه

قسمتِ خرس و شغال است خود اين باغِ مويز
بى ثمر غوره چشمى بچلانيم كه چه

بدتر از خواستن اين لطمه نتوانستن
هى بخواهيم و رسيدن نتوانيم كه چه

ما طلسمى كه قضا بسته ندانيم شكست
كاسه و كوزه سرِ هم بشكانيم كه چه

گر رهايى ست براى همه خواهيد از غرق
ورنه تنها خودى از لُجّه رهانيم كه چه

ما كه در خانه ايمانِ خدا ننشستيم
كفرِ ابليس به كُرسى بنشانيم كه چه

قاتلِ مُرغ و خروسيم، يكيمان كمتر
اين همه جان گرامى بستانيم كه چه

مرگ يك بار ــ مَثَل ديدم ــ و شيون يك بار
اين قَدَر پاىِ تعلّل بكشانيم كه چه

شهريارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانيم كه چه

این درد با مباحثه درمان نمی شود

امروز با درد سنگینی از خواب بیدار شدم. درد دین بود و البته پیش از این چند بار ـ نه بدین شدت ـ به سراغم آمده بود. هر بار با خیالی خود را فریفته ام و پس از چندی با خود اندیشیده ام که نداری شرم از این ایمان بی درد؟

مسئله اساسی من، حل مشکل دین امروز است. آنچه یقین است این است که به قول سنائی از این مشتی ریاست چوی رعنا هیچ نگشاید. و واقعاً همین ما چند جوان ناپخته هستیم که گویا باید رسالت را به دوش بکشیم و چاره ای بیندیشیم.

صورت مسئله برایم این است که آحاد جامعه یا بی دین هستند و یا متدین. و با وجود تعداد زیاد بی دینان، آشکار است که شمار دینداران به نسبت بسی بیشتر است و جامعه کنونی ما همچنان به گونه ای است که می توان بر آن «جامعه دینداران» اطلاق کرد. اهل دیانت نیز, در یک طیف وسیعی هستند که یک سرش عوامند و یک سرش عالمان. منظورم از عالمان آنان هستند که شأنشان شأن عالمان است، نه این که بالواقع و بالفعل عالم باشند. اینان، یعنی از من و دوستان طلبه ام گرفته تا کسانی که متصدی مرجعیتند.

درد آشکار است. چندان آقایان به شعائر دینی می پردازند که دین را فراموش کرده اند. شعائر دینی اهمیت زیادی دارد که حاضرم جانم را پای آن بدهم. اهمیت آن به علت تأثیری است که در تداوم دیانت و حفظ شریعت دارد. اما هر چه هست شعائر دین است نه خود دین. آیا قرار است شعائر دینی نظم و نظام ما، روابط خانواده ما، آرامش خاطر ما، سلامت تن و روان ما و آبادانی مزرعه آخرت ما را تأمین کند؟! مسلماً نه. دین، این پدیده ای که من خودم در این دنیا با آن مواجه شدم بسی بزرگتر و عزیزتر از آن است که به همین شعائر خلاصه شود.

بطالت و خمول ملتی که امید سعادت دارد، با سطح وسیعی از دینداران آن، که ته قلبشان به اسلام بند است اما از آن خیری ندیده اند و عزتی نیافته اند، با چه چیز حل می شود؟

ابلهانه، بخردانه، نمیدانم. گمان کردم:

  1. دستیابی به اصالت و حقیقت دین یعنی آنچه که باید «دین واقعی امروز» باشد. یعنی واقعی باشد و نزدیک به اجرا در عالم واقع موجود، نه چنان که تئوری باشد و در حجره هامان مباحثه اش کنیم، و امروزین باشد نه چنان که پاسخگوی چند پابرهنه مؤمن روزگار کهن باشد، آری دستیابی به این دین واقعی امروزین پایه و اساس حل این مشکل است.
  2. دوم آنکه مسئله حکومت و دیانت را باید روشن کنیم. جایگاه دین و همچنین جایگاه رجال دین، در حاکمیت کجاست. اگر در حاکمیت جایی دارند باید تثبیت شود و اگر ندارند حتماً باید از آن حذف شوند (باید همه شئونات دین در سر جایشان باشند تا کلید حل مشکلات دینی بگردد و گرهی بگشاید).
  3. طبیعتاً با داشتن امکانات، پس از این باید سیستم تبلیغی و برنامه آموزشی داشت تا بتوان تک تک افراد جامعه، و طبقات مختلف و گروه های مختلف را به این دیانت دعوت کرد.
  4. و در آخر آنچه لازم است ضمانت اجرا و تداوم برنامه هایی است که این جامعه پس از آموزش خواهد داشت.

این خیال خام همه اش یک هول و نگرانی بزرگی بود که چون نهنگی ناگاه دهان گشود و همه ام را در خود بلعید. ما نمی دانیم دین چیست. گوهر دین کدام است و حاشیه هایش کدامند و جایگاه حواشی آن کجاست. دیگر اینکه جامعه چیست. دین جامعه چیست؟ آیا جامعه جدای از افراد آن دین دارد یا نه؟ و اصلاً آیا دین اجتماعی داریم یا نه؟ امت اسلامی یعنی چه؟ تا پاسخ این پرسش ها اقناعی در ما ایجاد نکند پاراگراف پیشین توهماتی بیش نیست.

خدایا سواد…. خدایا فهم… خدایا کمک…

۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

جهل ایران پرستی

پس از مدتها بالیدن به فرهنگ و هنر و دانش ایرانی و اعتقاد به آنکه در سرزمینی زاده شدم که تاریخی دراز دارد و مردمش تجربه ای چندهزارساله و به طور خلاصه زمینه های انسانیت در تمدن آن بسی گرانند و التزام داشتن به آنکه می ارزد اگر عمری را در اعتلای همین فرهنگ و نشان دادن آن به اقوام دیگر و جغرافیاهای دیگر و دعوت آنان به بهره بردن از آن سر کنی.. آری, پس از مدتها چنین بالیدن و چنین نگریستن امروز جور دیگر می اندیشم.

دانسته ام که چنین، ایران را باور داشتن، در اکثر موارد جز ناشی از جهل به اقوام دیگر  و سرگذشت و دارایی های سرزمین های دیگر نیست.

قوم گرایی ـ اکثراً ـ ناشی از جهل است. چیزی در همان مایه های تکبر و تفاخر شخصی که معمولاً ناشی از حمق است.

خرس نامه

تا کنون چند اثر سینمایی شدیدا مرا تحت تأثیر قرار داده است. مثلا فیلم اسکندر مقدونی Alexander که هر سه بار که این فیلم را دیده ام سخت هیجان زده و دچار آشفتگی شده ام.
اما پاندای کنگفوکار Kong Fu Panda چنان بود که گویا درباره من و برای من ساخته شده بود. تصویر پاندای پای آن همه پله، که در این فیلم هست، دقیقا تابلوی زندگی من است، با همان شکمی که در زندگیم دارم با همان حال و حوصله با همان قد و قامت و با همان تعداد پله پیش رو.
این وبلاگ شامل آن یادداشت هایی است که درباره زندگیم و درباره خودم نوشته ام. گاهی نیز تأملاتی را می نویسم که رویم نمیشود عیان به دوستان بگویم.