زبونیّ و خواریّ و اندوه و درد، کافی نیست؟
پیرانمان رنجور و جوانان مان بی بضاعت، نه راهی به آهی، سنگینی دل را. و نه سقفیّ و پناهی آرام خاطر را. و نه امیدی به سحرگاهی این سرگردانان به شب خو کرده را.
چه مان است؟ مَردیم ما؟ آزرم مان کجاست؟ بر خود پذیرفتیم، نهب و غارت بی خدایان را؟ چشم پوشیدیم، قتل و اسارت خانواده مان را؟
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
***
به خدا قسم اگر شیر خدا امیرالمؤمنین علی میان ما بود و دست به دستش می دادیم روزگاری دیگر داشتیم.
به خدا قسم اگر سیدالشهدا میان ما بود و دستش می گرفتیم هر کوی و برزنمان به فلک فخر می فروخت.
به خدا قسم اگر مهدی موعود ـ که میان ماست ـ دست به دستش می دادیم شبمان روز و زمین مان آسمانی و روشن می شد.
***
خدایا! تو وعده دادی و وعده ات بازگشتی ندارد. که چون همه یک نفس بخواهیم ظهورش را اجابت می کنی.
خدایا این سحرگاه نیماه شعبان، دلهامان یکی است و یک خواسته دارد. نَفَس هامان یکی است و یک زمزمه دارد. ببین نجوایمان را: اللهم عجل لولیک الفرج… اللهم عجل لولیک الفرج..